به مـرد بودن و مـرد ماندن و مـردانگی ات افـتخار میکنم
تویی که پشت آن چهره ی جدی مهربـانی ات حس میشود . . .
تویی که غـرورت را که همچون کوه قد برافراشته برای من میشکنی . . .
تویی که در میان جمع به هیچکس نـگاه نمیکنی جـز من . . .
تویی که در اوج نـاراحتی به رویم لـبخند میزنی . . .
تویی که با تـمام خسـتگی ات مـرا هـمراهی میکنی . . .
تویی که در روزهای بی حوصلگی به پـای درددل هایم می نشینی . . .
تویی که بهانه گرفتن ها و بی قـراری هایم را با یـک ” بـوسه “ خاتمه میدهی !
تویی که در برابر مشکلات سینه سپر میکنی و تـنهایم نمیگذاری . . .
تویی که با تـمام قـدرتت در برابر احـساسم زانـو میزنی . . .
تویی که اول روحـم را به پـرواز در میاوری و بـعد جـسمم را در آغوش میکشی . . .
تویی که نـوازشت بـوی خوب ” آرامـش” میدهد نه “هـوس” . . .
تویی که شوخی میکنی تا گـل لـبخند را بر لـبانم بکاری . . .
آآآآری
تـو
شـاهزاده ی رویـای دخـترانه هستی . . .
ای مـرد
نمیـخواهم با آن اسـب سفید بالدار بیایی !
همیـن که قلبت سفید و بی ریـا بـاشد برای مـن کـافی ست . .
.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: مردی با اسب سفید بالدار